Sargashteh

سرگشته

Sargashteh

سرگشته

سرگشته

Sargashteh

انتشار
اسفند ۱۴۰۲
مدت
03:03

ورس ۱ اینهمه مستی ما مستی مستی دگرست وین همه هستی ما هستی هستی دگرست خیز و بیرون ز دو عالم وطنی حاصل کن که برون از دو جهان جای نشستی دگرست گفتم از دست تو سرگشته عالم گشتم گفت این سر سبک امروز ز دستی دگرست کس چو من مست نیفتاد ز خمخانه ی عشق گرچه در هر طرف از چشم تو مستی دگرست ___ ورس ۲ نفسی همدم ما باش که عالم نفسیست کان کسی نیست که هر لحظه دلش پیش کسیست تو کجا صید من سوخته خرمن باشی؟ که شنیدست عقابی که شکار مگسیست؟ نه من دلشده دارم هوس رویت و بس هر کرا هست سری در سر او هم هوسیست کمترین بنده درگاه تو گفتم خواجوست گفت گو بگذر از این در که مرا بنده یکیست _______ ورس ۳ جان هر زنده دلی زنده بجانی دگرست سخن اهل حقیقت ز زبانی دگرست در چمن هست بسی لاله سیراب ولی ترک مه روی من از خانه ی خانی دگرست عاشقان را نبود نام و نشانی پیدا زانکه این طایفه را نام و نشانی دگرست یک زمانم بخدا بخش و ملامت کم گوی کاین جگر سوخته موقوف زمانی دگرست تو نه مرد قدح و درد مغانی خواجو خون دل نوش که آن لعل، زکانی دگرست خیمه از دایره ی کون و مکان بیرون زن زانکه بالاتر ازین هر دو مکانی دگرست

قدرت گرفته از
پانافر
Panafor