به پا خیزید
Be Pa Khizid
مقصدش همین خاک است، این به خاک دل داده آسمان نمی فهمد، نردبان افتاده مردگان دریایند ماهیان قلابی بندگان دنیایند بندیان قلاده می خورد به سنگ آخر، دین فروش دنیاخر تا به سفره ی رنگین، پهن کرده سجاده! در غلاف ها ماندند، تیغ های برنده در لحاف ها ماندند، مردهای آماده! آنکه بیرق جنگ است، باد می خورد پشتش آن که پرچم صلح است، مست کرده از باده آن همیشه جنگاور یاری اش رسید آخر چارپای خنگش را جای خود فرستاده هر که لاف زد دریاست برکه ی حقیری بود هرکه گفت آیینه ست، صاف بود یا ساده روسیاه برگشتند نیمه راه برگشتند بی خبر که از خون است، تار و پود این جاده هی جنازه می سازد. برج تازه می سازد این تمدن بی بن این زن زنا زاده این میانه مردانه بر سفر کمر بستند مرغ های دریایی سروهای آزاده