این و آن
In O An
شکسته ایم...فقط بالتان بهم نخورد در اوجِ حال و هوا ...حالتان بهم نخورد هنوز زیرِ خطِ فقر، مانده ایم و سزاست حساب سایر اموالتان بهم نخورد کنون که یخ زده دربرف خفته ایم ای کاش به حاجتی در یخچالتان بهم نخورد فرازِ کوه دماوند همچنان باشید فرودِ اسکی توچالتان بهم نخورد! تورّم است وگرانی ست!، طبقِ برنامه ست که بارنامه ی دلّالتان بهم نخورد "بس است ولوله ...کمتر سخنوری بکنید که ریش و پشم و خط و خالتان بهم نخورد" شده در آینه خود را نظر بیندازید چنان که از خودتان حالتان بهم نخورد? مگر که روز قیامت نایستید به صف! مگرکه نامه ی اعمالتان بهم نخورد دنیایی که توشی، جاییه که خودت ساختی کسی تورو نبرده، تو به ترس خودت باختی درد توی سینم می کوبه/ رو قلب دیوونم می کوبه برا تو می خونم، می دونم، می تونم، غم و به تش برسونم شب می خواد چشمت به طلوع نباشه تا اینکه به چشم تو نور نپاشه با سراب و سیاهی بهت امید می ده ولی تو رویات خورشید و روز نباشه نفس بکش غزلت را اگرچه مرثیه باشد اگرچه باد نخواهد هوا در این ریه باشد قیافه ی تو اسیر کدام آینه باشد؟! چه شاعری تو که شعرت اسیر قافیه باشد! بهشت را به لب آر از پرنده دم بزن از گل مخواه در دهن باغ حرفِ هاویه باشد غزل به درد نمی خورد اگر که درد نمی خورد در این مکاشفه حاشا که متن،حاشیه باشد همیشه مژده ی موعود مژده ی دگران نیست بسا که وقت ظهورش زمان تسویه باشد حسین هم که بنامندش ...اهل فتنه یزیدی ست اگرچه داغ نمازش به روی ناصیه باشد درآن دیار،که آهِ علی شنیده نشد... یکی به نام * می شود معاویه باشد