
لشکر علی ولی الله ۱
Lashkar Ali Wali Allah 1
گفته بودی که اگر جان بدهم میشوم مست نگاهی که توعی دست برداشتم از هر چه که هست خیره ماندم به همانی که توعی سخت مشغول نگاهت شده ام هی گرفتار هوایی که توعی من که مشغول توعم، چیست جز این برسم بر سر احدی که توعی تو رسیدی که جنون بر دل انسان آمد بوی عطرت که شنفتم به دلم جان آمد کل کشان گفت بیا عشق چنین می آید کافری بودمو یک مرتبه ایمان آمد چه تو تیغم بزنی، گر نزنی دل سپردم پی جانی که توعی آدم از روز ازل منتظر عشق تو بود چه کسی؟ باز همانی که توعی غرق عطرت شده آبادی من تو همان دلبر عاشق طلبی من مسلمانم و میپردازم به غزل های نیازی که توعی