Sameri

سامری

Sameri

سامری

سامری

Sameri

انتشار
اسفند ۱۴۰۲
مدت
05:01

سامری بار دگر آمد و جادویش را نذر این بتکده کرد هر چه ترفند و هنر داشت به میدان آورد باز هم شعبده‌ کرد آخرین وسوسه‌اش را رو کرد جای گوساله، از آزادی، تندیسی ساخت حرف آزادی را وارو کرد دوربین را برداشت ساده‌بین‌ها را او جادو کرد در خانه اگر کس است یک حرف بس است در محفل عاشقان چه جای هوس است؟ زن که تن نیست شکوه‌ست و شرف زندگی را حیات و نفس است عشق نور است، چه کار به هوسرانی و ظلمت دارد؟ یار و اغیار؟ مگو عشق، غیرت دارد غیرت آنست که در خون سیاوش‌ها بود مثل تیری به کمان، در کف آرشها بود غیرت آنست که در سینه‌ی همت‌ها بود هر چه آرامش، در خانه و کاشانه‌ی ماست آری! از برکت غیرت‌ها بود در وفا، عشق، حیا ریشه دارد این خاک، ایران است بیشه‌ی شیران است هست فرهاد! که شیرین‌ها را مگسان، مایه‌ی شیرینی مجلس نکنند تا که فردا روزی کودکان، سیلیِ یک فاجعه را حس نکنند مرده خواران! که دم از زندگیِ زن زده‌اید بی حیا، چوب حراج بر آزادگی زن، زده‌اید نیست زن، مهره‌ی بی‌ارزش هر بازی‌تان مجلس آرای شبِ بزم و طرب‌سازی‌تان نیست زن مثل عروسک، که به سازی رقصد کوه نوری ست، که خفاش از او می‌ترسد زن، شکوهی ست، که سرچشمه‌ی هر زندگی است از تن، آزاد و رها، مظهر آزادگی است در خانه اگر کس است یک حرف بس است در محفل عاشقان چه جای هوس است؟ زن که تن نیست شکوه‌ست و شرف زندگی را حیات و نفس است سامری، کارش افسونگری است عاشق سستی و خوش‌باوری است او همان ست که با شعبده‌اش، گوساله به بنی بهانه‌ها، جای خدا، قالب کرد گفت «آزادی» و هی ساخت قفس در لغتنامه‌ی تشویش، نوشت: عشق را پیشِ هوس غیرتش رفت پرش ریخت شکوهش کم شد شیرِ بی یال و دم و اشکم شد سایه‌ای ماند، چه سود؟ هر چه بود، عشق نبود چشمِ ناپاک کجا و گهر پاکی عشق؟ قلب ناپاک کجا و دل افلاکی عشق؟ سامری هست، ولی ما ید بیضا داریم کور خوانده‌ست یهودا، همگی سر به فرمان مسیحا داریم ما علمدار حیاییم، به زینب سوگند پاسداران وفاییم، به زینب سوگند

قدرت گرفته از
پانافر
Panafor