منجی عالم
Monji Al-Alam
گفت برخیز ز جا، دین که فقط ذکر و دعا نیست بر لب زاهد خسته در هیاهوی خداجوی نشسته صدا هست، خدا نیست گفت برخیز همانگونه که برخاست حبیبم تا خبر یافت غریبم گفت برخیز همان گونه که برخاست زُهیرم مثل عبداله و قاسم چون علیاکبرم و عابس و عباس و بُریرم گفت برخیز همانگونه که حر خواست و برخاست با خودش گفت: کجایی؟ حق که پیداست شرم کن حر! پسر فاطمه تنهاست غرق حر بودم و حالش ناگهان خواند عزیزی: کربلا منتظر ماست عشق مجنون، عشق راهی، عشق شیدا میکند لشکر عشقیم و وای از عشق غوغا میکند عشق مجنون، عشق راهی، عشق شیدا میکند عشق آیینه ست و وای از عشق غوغا میکند همهی دور و برم جلوهای از کرببلا شد شهر از شک و یقین از عطش و واهمه پر بود هر دوراهی، راوی قصهی حر بود سر تصمیم یکی شمر، یکی حرمله میشد حرِّ بالقوه، فراوان حر بالفعل، رها از خود و از شک شمر بالقوه، فراوان شمر بالفعل،طبق اخبار و آمار چه اندک آن طرف ابن زیادان زیادی این طرف مسلمِ کم یار ساکتان در صف سکه والیان در پی دینار با چه لحنی؟ چه زبانی؟ چه بیانی؟ چه حروفی؟ بیشتر با خط کوفی چقدر نامه رسیده وای بر ما! چقدَر قحطی غیرت شده، بنگر کار حتی به اماننامه رسیده و یزیدان زمان باز پی بستن آبند شامیان سرخوش از این حادثه در بزم شرابند و مریدان شریحان همه خوابند و شریحان خودشان پشت نقابند عشق مجنون، عشق راهی، عشق شیدا میکند لشکر عشقیم و وای از عشق غوغا میکند عشق مجنون، عشق راهی، عشق شیدا میکند عشق آیینه ست و وای از عشق غوغا میکند و در این همهمهها عطر عجیبی است و مردی که در اعماق نگاهش چقدر حس غریبی است چه سردار عزیز یچه علمدار، چه ماهی چه شکوهی، چه نگاهی چه امیری، چه سپاهی همهی دشت پر از زینبیان فاطمیان حیدریان است و پایان شب خندقیان، خیبریان است از این جان و از این خاک و از این مرز رهایند، رهایند، رهایند با نیت همراهی این قافله تا قدس در کرببلا، کرببلا، کرببلایند